من از تو خجالت می کشم
12 آذر 1393 توسط برزيگر
ای فرزند آدم …
هر روز که می گذرد از ایّام عمرت کم می گردد
و تو خبر نداری
و هر روز ، روزی من به تو می رسد
ولی تو شکر آن را به جای نمی آوری …
نه به کم قانع می شوی و نه به زیاد سیر می گردی …
ای فرزند آدم …
هیچ روز جدیدی نیست
مگر اینکه از ناحیۀ من روزی جدیدی به تو می رسد
و هیچ شبی نیست
مگر اینکه ملائکه من ، عمل قبیحی از ناحیۀ تو به من گزارش می کنند
رزق مرا می خوری
و نافرمانی مرا می کنی!
و هر وقت مرا بخوانی درخواست تو را اجابت می کنم …
خیر من به سوی تو سرازیر است
و حال آنکه شرّ تو به سوی من بالا می آید.
چه خوب مولائی هستم من
و چه بد بنده ای هستی تو …
(هرگاه) از من خواسته ای داشتی به تو عطا کردم
و بدی های تو را یکی پس از دیگری می پوشانم
من از تو خجالت می کشم ولی تو از من حیا نمی کنی …