دغدغه

  • خانه 
  • ورود 

این سگ بهتر است یا تو ؟

28 دی 1394 توسط برزيگر

داستانى آموزنده به این مضمون در كتاب‏هاى عرفانى نوشته‏اند :

پادشاهى در راه شكار در حالى‏كه وزیرش او را همراهى مى‏كرد ، دیوانه‏اى را دید كه سگى را پهلوى خود بسته و با او خوش و خرم نشسته .

به وزیرش گفت : بیا لختى با دیوانه دل خوش كنیم . وزیر گفت : اى پادشاه ! این مرد از اطوارش پیداست دیوانه است ، ممكن است به ساحت شاهى جسارت ورزد و این از شأن سلطنت به دور است !

شاه گفت : باكى نیست ، نزدیك دیوانه شدند . شاه گفت : اى مرد ! این سگ بهتر است یا تو ؟
دیوانه جواب داد : این سگ هرگز از فرمان من بیرون نیست ، پس شاه و گدا اگر از حضرت حق اطاعت كنند ، از سگ بهترند ، وگرنه سگ از هر دو آن‏ها بهتر !

 نظر دهید »

ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺷﻮﻳم...

18 آذر 1394 توسط برزيگر

ﺑﺰﺭﮔﯽ می ﮔﻔﺖ :

ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺷﻮﻳﺪ .ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ : ﭼﻪ ﺟﻮﺭی ؟
ﮔﻔﺖ : ﭼﻪ ﺟﻮﺭﻱ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﻳﻪ ﻧﻔﺮ ﻣﻴﺸﻲ ؟
ﮔﻔﺘﻢ : ﻭﻗﺘﻲ ﺯﻳﺎﺩ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺣﺮﻑ ﻣﻲ ﺯﻧﻢ ؛
ﺯﻳﺎﺩ ﻣﻴﺮﻡ ﻭ ﻣﻴﺎﻡ .
ﮔﻔﺖ : ﺁﻓﺮﻳﻦ .ﺯﻳﺎﺩ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻥ ؛
ﺯﻳﺎﺩ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺁﻣﺪ ﻛﻦ !…
پس هیچ وقت نگران و ناراحت چیزی نباش
ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺑﻤﺎﻥ

 نظر دهید »

.........

09 آبان 1394 توسط برزيگر

هفتــه ای یــڪبار زبـاله های منطقـه را جمع میـڪرد !
ازش ڪه پرسیدنــد چرا ایــن ڪار را میـڪنــی ؟
با خنــده ای جواب داد: با ایــن ڪار هم شهر را تمیــز میـڪنــم
و هم اگـر غرور بیجایـی داشتـه باشم آن را له میـڪنـم.

{شـهـیـد دکتر مصطفی چـمـران}

 نظر دهید »

✘چادری ها اگه پهلوشون درد دیـن نداشته باشه زهـرایی نیستن✘

01 آبان 1394 توسط برزيگر

✘اگه مانتوی تنگ و کوتاه بپوشی و چادرتو چارتاق باز بذاری!
✘اگه چادر سرت کنی و دستت تا آرنج معلوم باشه!
✘اگه چادر سرکنی و روسری جیغ و زرق و برقی سر کنی!
✘اگه چادر سر کنی و ولو یه نمه موهاتو بیرون بریزی!
✘اگه چادر سر کنی و رژ قررررمز بزنی و یه کیلو آرایش رو خودت خالی کنی!
✘اگه چادر سر کنی و کفش هایلایت بپوشی!
✘اگه چادر سر کنی و ساپورت بپوشی و چادرو کلا جمع کنی ببری بالا!
✘اگه چادر سر کنی و زل بزنی تو چشم نامحرم!
✘اگه چادر سرکنی و قهقهه بزنی جلو چشم نامحرم!
✘اگه چادر سر کنی و انگشتر به چه گندگی دستت کنی!
✘اگه چادر سر کنی و برق النگوهات تا دو فرسخ اونورترو بگیره!
✘اگه چادر سر کنی و لاک رنگوارنگ بزنی!
خلاصه اینکه اگه چــــادر سرکنی ولی عفــــیــــف نباشی ↶حضرت زهـــرا شـــفاعتت که نمی کنه هیــــــچ
شــــکایت هم می کنه!
اونوقته که میشی مصداق خســـرالدنیـا و الاخــره!ببیــن دختـــر خوب!
✘ارزش نداره به قیمت خلـق خدا پا بذاری رو دستـورات خـدا✘
نگـاه کـن ببین خـدا ازت چـی خواسته!
یـادت باشه
✔️اون موهایی که بیرون میریزی
✔️خنده های از ته دلت
✔️زینت های ظاهریت
همـه و همـه اول ←امانت→ خداست
بعد هم فقـط برای ←یک نفـره→!
کسی که قراره تمام زندگیتو باهاش به شـراکت بذاری!
از همیـن حالا عهـد ببند با خودت که امانتدار خـوبی باشی
و اینـو بدون که هـرچقـدر بیشتـر از الان متعهـد باشـی
خـدا هم کسیـو برات میفرسته که به همون اندازه متعهـد باشه!
✘چادری ها اگه پهلوشون درد دیـن نداشته باشه زهـرایی نیستن✘
اینـو یـادت نـره

 نظر دهید »

مادر! مرا ببخش اگر دیرآمدم..یک مشت استخوان شدنم طول می‌کشید...

25 مرداد 1394 توسط برزيگر

◆ مادر سلام! آمده‌ام بعد سال‌‌ها
◇ انگار انتظار تو را پیر کرده است

◆ زود است باز این همه پیری برای تو
◇ شاید منم که آمدنم دیر کرده است

◆ دیرینه سال بود که سرپنجه‌های من
◇ چنگال بسته بود به حلقوم خاک سرد

◆ تا مغز استخوان مرا خورده بود خاک
◇ تا مغز استخوان مرا خورده بود درد

◆ مادر! مرا ببخش اگر دیر آمدم
◇ یک مشت استخوان شدنم طول می‌کشید

◆ تا ارتفاع شانه مردان شهرمان
◇ از دست خاک پر زدنم طول می‌کشید

◆◆◆

 2 نظر

عمامه ی انگلیسی

20 مرداد 1394 توسط برزيگر

عمامه ای که از انگلیس صادر شده باشه ، بایدم :
بایدم از منافقین دفاع جانانه کنه!
بایدم از تاریخ اسلام چیزی ندونه!
بایدم معنای محارب رو هم ندونه! :|
بایدم توی هرجلسه سخنرانی اش غیر مستقیم جمهوری اسلامی رو زیر سوال ببره !
بایدم توی هرجلسه غیرمستقیم به رهبری توهین کنه!
بایدم تفرقه بین شیعه و سنی بندازه و باعث کشتار شیعیان گوشه کنار دنیا بشه!
بایدم دستش تو جیب انگلیسی ها و صهیونیستی ها واسه اداره شبکاتش باشه!
بایدم بیتش بشه پاتوق رفت و آمد مداح های مسئله دار!
بایدم با بازدید از مراکز قمه زنی و وحشی گری ابروی تشیع رو ببره !
بایدم به ایت الله بهجت و شهید مطهری توهین کنه!
بایدم شیعیان انگلیسی زبان تکفیری بخوننت و علیهت کلیپ افشاگری بسازن ! :|
بایدم هزینه های هنگفت تبلیغات هیئت های انحرافیت توی اصفهان ، زنجان و . . . بیداد کنه!
بایدم آیت الله امین رو ملحد بدونی بخاطر مبارزه با قمه زنی!
بایدم شیر بیشه ی مقاومت سید حسن نصرالله خطر تو رو بدتر از خطر اسرائیل بدونه و از علمای قم تقاضا کنه بعضی شبکات که از قم تغذیه میشن رو کنترل کنن!
بایدم بهت توی بحرین لقب خائن به خون شیعیان رو بدن وقتی بدن تیکه تیکه شده ی عزیزاشون رو می بینن که توسط تحریکاتی که تو، توی شبکاتت (که اهدا شده ی سیا و موساد و MI6 هست) راه انداختی به روزگار بدتری افتادن !

 نظر دهید »

دینداری یعنی

23 تیر 1394 توسط برزيگر

دینداری یعنی خانم محترم…

لازم نیست از مغازه دار دو سطر تشکر کنی، یک تشکر و خداحافظی کوتاه کافیه…

دینداری یعنی آقـا…

مشتری شما با شما محرم نیست که بهش رنگ لباس پیشنهاد میدی و میگی این رنگ بهت میاد!

دینداری یعنی خانـم…

لازم نیست با فروشنده نیم ساعت چونه بزنی، یا اگه جنس گرونه … شروع کنی به نالیدن از گرونی ! نه خدا راضی هست که شما به خاطر ارزونتر خریدن با مرد نامحرم چونه بزنی که گاهی به شوخی کردن هم می کشه! نه همسرت راضی هست با این کار تخفیف بگیری …

دینداری یعنی آقـای فروشن‍ـده…

شما هم جنس رو به هر قیمتی میخوای بدی … زود قیمت نهایی رو بگو و منتظر نباش بهت التماس کنن و قربون صدقه ت برن…

دینداری یعنی خانـم…

کسی که شما باید همه طنازی هات رو براش نگه داری، شوهرته … حواست باشه.

دینداری یعنی آقـای فروشنـده…

تو مغازه ت که هستی، حواست پیش زن و بچه ی خودت باشه.

خانمها … آقایون … آرامش خونوده هاتون در گرو رفتارهای شماست …

شوخی و بگو و بخند با نامحرم روی روح شما اثر می گذاره و این اثر به خونه هاتون منتقل میشه، در رفتارتون با همسرتون نمود پیدا می کنه و باعث سرد شدن محیط خونه تون میشه…

پس حواسمون رو از این به بعد یه خورده بیشتر جمع کنیم…

 نظر دهید »

ﺷﻤﺎ دﯾﻨﺘﻮن را ﻓﺮوﺧﺘﯿﺪ و ﻣﺎ ﺧﺮﯾﺪیم

23 تیر 1394 توسط برزيگر

ﺑﺎﻧﻮی ﻣﺤﺠﺒﻪ ای در ﯾﮑﯽ از ﺳﻮﭘﺮﻣﺎرﮐﺖﻫﺎی زﻧﺠﯿﺮﻩای در ﻓﺮاﻧﺴﻪ ﺧﺮﯾﺪ ﻣﯽﮐﺮد.

ﺧﺮﯾﺪش ﮐﻪ ﺗﻤﻮم ﺷﺪ ﺑﺮای ﭘﺮداﺧﺖ رﻓﺖ ﭘﺸﺖ ﺻﻨﺪوق. ﺻﻨﺪقدار ﯾﮏ ﺧﺎﻧﻢ ﺑﯽﺣﺠﺎب و اﺻﺎﻟﺘﺎً ایرانی ﺑﻮد.

صندوقدار ﻧﮕﺎﻫﯽ از روی ﺗﻤﺴﺨﺮ ﺑﻬﺶ اﻧﺪاﺧﺖ و ﻫﻤﯿﻨﻄﻮر ﮐﻪ داﺷﺖ ﺑﺎرﮐﺪ اﺟﻨﺎس را ﻣﯽﮔﺮﻓﺖ اﺟﻨﺎس او را ﺑﺎ ﺣﺎﻟﺘﯽ ﻣﺘﮑﺒﺮاﻧﻪ ﺑﻪ ﮔﻮﺷﻪ ﻣﯿﺰ ﻣﯽاﻧﺪاﺧﺖ.

اﻣﺎ ﺧﺎﻧﻢ ﺑﺎﺣﺠﺎب ﻣﺎ ﮐﻪ روﺑﻨﺪﻩ ﺑﺮ ﭼﻬﺮﻩ داﺷﺖ ﺧﻮﻧﺴﺮد ﺑﻮد و ﭼﯿﺰی ﻧﻤﯽﮔﻔﺖ و اﯾﻦ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯽﺷﺪ ﺻﻨﺪوﻗﺪار ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺑﺸﻪ!ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺻﻨﺪوقدار ﻃﺎﻗﺖ ﻧﯿﺎورد و ﮔﻔﺖ: ﻣﺎ اﯾﻨﺠﺎ ﺗﻮی ﻓﺮاﻧﺴﻪ ﺧﻮدﻣﻮن ﻫﺰار ﺗﺎ ﻣﺸﮑﻞ و ﺑﺤﺮان دارﯾﻢ، اﯾﻦ ﻧﻘﺎﺑﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ روی ﺻﻮرﺗﺖ داری ﯾﮑﯽ از ﻫﻤﯿﻦ ﻣﺸﮑﻼﺗﻪ ﮐﻪ ﻋﺎﻣﻠﺶ ﺗﻮ و اﻣﺜﺎل ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯿﺪ! ﻣﺎ اﯾﻨﺠﺎ اوﻣﺪﯾﻢ ﺑﺮای زﻧﺪﮔﯽ و ﮐﺎر، ﻧﻪ ﺑﺮای ﺑﻪ ﻧﻤﺎﯾﺶ ﮔﺬاﺷﺘﻦ دﯾﻦ و ﺗﺎرﯾﺦ! اﮔﻪ ﻣﯽﺧﻮای دﯾﻨﺖ رو ﻧﻤﺎﯾﺶ ﺑﺪی ﯾﺎ روﺑﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﺻﻮرت ﺑﺰﻧﯽ ﺑﺮو ﺑﻪ ﮐﺸﻮر ﺧﻮدت .

ﺧﺎﻧﻢ ﻣﺤﺠﺒﻪ اﺟﻨﺎﺳﯽ رو ﮐﻪ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮد ﺗﻮی ﻧﺎﯾﻠﻮن ﮔﺬاﺷﺖ، ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺻﻨﺪقدار ﮐﺮد…

روﺑﻨﺪﻩ را از ﭼﻬﺮﻩ ﺑﺮداﺷﺖ و در ٔﭘﺎﺳﺦ ﺧﺎﻧﻢ ﺻﻨﺪوقدار ﮐﻪ از دﯾﺪن ﭼﻬﺮﻩ اروﭘﺎﯾﯽ و ﭼﺸﻤﺎن رﻧﮕﯿﻦ او ﺟﺎ ﺧﻮردﻩ ﺑﻮد ﮔﻔﺖ:

ﻣﻦ ﻓﺮاﻧﺴﻮی ﻫﺴﺘﻢ…

اﯾﻦ دﯾﻦ ﻣﻦ اﺳﺖ.

اﯾﻨﺠﺎ هم وﻃﻨﻢ هست…

ﺷﻤﺎ دﯾﻨﺘﻮن را ﻓﺮوﺧﺘﯿﺪ و ﻣﺎ ﺧﺮﯾﺪیم

 نظر دهید »

اینچنین دشمن جنگ باخته را با مذاکره برد !!!!!!!!!!!!!!!

19 خرداد 1394 توسط برزيگر

معلم تاریخمان میگفت

که امیرالمومنین (ع) جنگ را در صفین برده بود …

در دقیقه 90 برخی شعار تعامل سر دادند و اصلا یادشان رفت معاویه همان فرزند هند جگرخوار است !!!

علی (ع) را به پای میز “مذاکره” کشاندند !!!

و جنگ برده اش را ناتمام گذاشتند !!!

هر چه علی (ع) گفت “مذاکره” خدعه دشمن است، اینها میخواهند جنگ باخته را دوباره ببرند …

کسی گوش نکرد !!

تازه حاضر نشدند مالک را که نماینده علی (ع) بود به مذاکره بفرستند !!!

گفتند مالک جنگ طلب، خشن و غیر منعطف است !!!

بلاخره پایشان را در یک کفش کردند که حتما باید ابوموسی اشعری !!! برای مذاکره برود …

علی (ع) گفت من به ابوموسی مطمئن نیستم…

آنها گفتند شما بدبین هستی. ابوموسی خوب و انقلابی ست !!!

علی (ع) گفت من به نتیجه این مذاکرات خوشبین نیستم. شما به هدفی که ازین مذاکرات دارید نمیرسید.

گفتند در مذاکرات خوشبینی و بدبینی معنا ندارد !!!

علی (ع) گفت باشد … مذاکره کنید، این هم تجربه ای میشود برای مردم … که بفهمند به ترسوها و آنها که پای مقاومت ندارند نباید اعتماد کرد …

مذاکره ابوموسی و عمر و عاص شروع شد

تا مدتها متن مذاکرات محرمانه بود !!!

علی (ع) مالک را فرستاد تا به ابوموسی بگوید ما پشتیبان توایم، مبادا به عمرو عاص اعتماد کنی، او شیطان بزرگ است…

ابوموسی ابرو در هم کشید و به مالک گفت: شما توهم توطئه دارید !!! عمروعاص مودب و باهوش است. اگر او به من قولی دهد به او اعتماد میکنم !!!

روز اعلام نتیجه مذاکرات حکمیت فرا رسید …

در مذاکرات محرمانه البته به طور شفاهی تعهد کرده بودند که هر دو نفرشان ،

علی (ع) و معاویه را عزل کنند و امر را به رای عمومی بگذارند.

در مسجد عمروعاص اول به ابوموسی تعارف زد. گفت تو بزرگ مایی !!!!

ابوموسی خندید و بالای منبر رفت

و گفت: چنانکه این انگشتر را از دست در می آورم علی ع را از خلافت عزل میکنم !!!! بعد پایین آمد و با لبخند به عمروعاص بفرما زد

عمروعاص بالا رفت و گفت چنانچه این انگشتر را از دست در میآورم علی ع را خلع و چنانچه دوباره این انگشتر را به دست میکنم معاویه را نصب مینمایم !!!

ابوموسی خشکش زده بود …فایده ای هم نداشت … خود کرده را تدبیر نیست ….

امام علی (ع) از همان ابتدا خوشبین نبود …

چون دشمن شناس بود …

.

.

اینچنین دشمن جنگ باخته را با مذاکره برد !!!!!!!!!!!!!!!

 نظر دهید »

پشت پرده منزجرکننده D&G

13 خرداد 1394 توسط برزيگر

تب خرید «لباس مارک» به خصوص میان اقشار مرفه جامعه همیشه داغ بوده است. یکی از این برندهای معروف «D&G» است. شاید برایتان سؤال شود که چرا از میان برندهای متعدد، تنها این نام را مطرح کردیم؟ با ما همراه باشید تا پاسختان را بیابید.
* خرید از D&G یعنی حمایت از همجنس‌گرایی
کلمه «D» مخفف نام یک فرد ایتالیایی به نام Domenico Dolce و کلمه «G» مخفف نام یکی از طراحان مد در ایتالیا به نام Stefano Gabbana است، این دو مرد در جوانی به همجنس‌گرایی روی آورده و با هم ازدواج می‌کنند! سپس شرکتی را در طراحی مد لباس، کیف، کفش، عطر و … به نام دی اند جی تأسیس کردند، در واقع یکی از بزرگترین و مشهورترین برندهای لباس، کیف، کفش و … را با هدف جذب و حمایت از همجنس‌بازان با همین عنوان «D&G» تأسیس کرده‌اند.

دومنیکو دلچه و استفانو گابانا با حمایت صهیونیست‌ها کار طراحی لباس در صنعت هالیوود را در بسیاری از موارد عهده‌دار شدند، به طور مثال لباس‌هایی را برای مدونا، مونیکا بلوچی، ایزابل روسلینی، نیکول کیدمن، دمی مور و … طراحی کردند.
دومنیکو و استفانو در سال 2005 میلادی از هم جدا می‌شوند و دوباره در سال 2008 کنار یکدیگر قرار می‌گیرند. چند سال بعد یعنی در دسامبر 2014، گابانا نامه‌ای عاشقانه‌ای به دلچه می‌نویسد که در روزنامه انگلیسی‌زبان «ایندیپندنت» منتشر می‌شود، او در این نامه ضمن ابراز عشق و علاقه به دلچه و بیان رابطه عمیق 28 ساله میان خودش و او می‌گوید: به خاطر موفیقت در برنامه کاری و زندگی شخصی از تو تشکر می‌کنم، تو برای من منحصر به فرد هستی و عاشق تو هستم!
فراموش نکنیم که ذخائر بانکی «دومنیکو دلچه» 2200 میلیون دلار و «استفانو گابانا» 2100 میلیون دلار اعلام شده است!

این موضوع وظیفه رسانه‌ها و مسئولان را سنگین‌تر می‌کند که ضمن حمایت از کالای باکیفیت داخلی، محصولات ایرانی اسلامی را حمایت کنند

خبرگزاری فارس

 نظر دهید »

مهم ترین دیالوگ این روزها:

12 خرداد 1394 توسط برزيگر

توطءه بنفش

کوچک زاده: رهبری به شما میگوید من با مذاکره زیر سایه تهدید موافق نیستم

ظریف: یک کلمه بگوید نرو

فتـــامــل …

درادبیات فارسی من “موافق رفتن نیستم” یعنی “نرو"!

راز مگوی دولت که دیروز ناخواسته توسط ظریف فاش شد

او یک کلمه بگوید نرو !!!

(جسارتا اینجا منظور از او حضرت_آقا می باشدکه برادر ظریف او خطابش کرد)

یعنی دولت محترم منتظره آقا صراحتا بگوید مذاکره تمام،

تا بعد سینه سپر کنن و به مردم بگویند آهای ایها الناس ما داشتیم پیروز میشدیم

و حق شما را باز پس میگرفتیم اما “او” نگذاشت !!!

پ.ن:

درمانده ام مانند سرداری که دیده، کل فتوحاتش شبی رفته است بر باد

مانند دانشمند محزونی که فهمید، روزی سفیری داده نامش را به موساد ،

 1 نظر

شهدا شرمنده ایم ...

12 خرداد 1394 توسط برزيگر

عراقی ها برا تضعیف روحیه ی ما فیلمای زننده پخش می کردند

ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩ

ﻋﺮﺍﻗﯽ ﻫﺎ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻭ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ

ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﺯﺵ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ …

ﺑﺮﺍ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻣﺎ ﺭﻭ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻥ ﺑﻪ ﺣﯿﺎﻁ ﺍﺭﺩﻭﮔﺎﻩ،

ﻭﺍﺭﺩ ﺣﯿﺎﻁ ﮐﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﯾﻢ

ﯾﻪ ﭼﺎﻟﻪ ﮐﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺗﺎ ﮔﺮﺩﻥ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺶ داخل چاله فقط سرش پیدابود،

ﺷﺐ ﮐﻪ ﺷﺪ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﮐﺒﺮ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ

ﻫﻤﻪ ﻧﮕﺮﺍﻧﺶ ﺑﻮﺩﯾﻢ

ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻩ،

ﺧﯿﻠﯽ ﺩلبندبودیم ﻋﻠﺖ ﻧﺎﻟﻪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺩﯾﺸﺒﺶ ﺭﻭ ﺑﺪﻭﻧﯿﻢ.

ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻧﮕﻬﺒﺎﻧﺎ ﻋﻠﺘﺶ ﺭﻭ ﮔﻔﺖ ﻣﻮ ﺑﻪ ﺗﻨﻤﻮﻥ ﺭﺍﺳﺖ ﺷﺪ

ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﺯﯾﺮ ﺧﺎﮎ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻣﻮﺷﻬﺎﯼ ﺻﺤﺮﺍﯾﯽ ﮔﻮﺷﺖ ﺧﻮﺍﺭ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻩ،

ﻣﻮﺷﻬﺎ ﺣﺲ ﺑﻮﯾﺎﺋﯽ ﻗﻮﯼ ﺩﺍﺭﻥ

ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺩﻭﺳﺘﺘﻮﻥ ﺷﺪﻥ ﺑﻬﺶ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﮔﻮشت ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩﻥ.

ﻋﻠﺖ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﺵ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻮﺩﻩ

ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺗﮑﻪ ﺗﮑﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ..

اینطوری شهید دادیم وحالابعضیمون راحت پای کانالهای ماهواره نشستیم وصحنه های زننده رو تماشا میکنیم وگاهی با خانواده هم همراهی می کنیم وبه بدن نیمه لخت زنان نیگاه میکنیم ونمی دانیم یه روز همان شهید رو می آرن تا توضیح بده به چه قیمتی چشم خودرواز گناه حفظ کرده وغصه ی دوستان هم اسارتی خود رو داشته وشهادت رو بجون خریده تا خود ودوستانش مبتلا به دیدن صحنه های مبتذل نشن

 نظر دهید »

شوخی با امام زمان عج الله فرجه ...!

12 خرداد 1394 توسط برزيگر

کفاشی که کفشهای امام زمان را پینه نمی زد!!!

سید عبدالکریم کفاش شخصی بود که مورد عنایت ویژه امام زمان (عج) قرار داشت و حضرت دائماً به او سر می زد. روزی حضرت به حجره کفاشی او تشریف آوردند در حالی که او مشغول کفاشی بود. پس از دقایقی حضرت فرمودند: «سید عبدالکریم، کفش من نیاز به تعمیر دارد ، برایم پینه می زنی؟»

سید عرض کرد: آقاجان به صاحب این کفش که مشغول تعمیر آن هستم قول داده ام کفش را برایش حاضر کنم، البته اگر شما امر بفرمائید چون امر شما از هر امری واجب تر است، آن را کنار می گذارم و کفش شما را تعمیر می کنم. حضرت چیزی نگفتند و سید مشغول کارش شد.

پس از دقایقی مجدداً حضرت فرمودند: «سید عبدالکریم! کفش من نیاز به تعمیر دارد، برایم پینه می زنی!؟»

سید کفشی را که در دست داشت کنار گذاشت، بلند شد و دستانش را دور کمر مبارک حضرت حلقه زد و به مزاح گفت : قربانت گردم اگر یک بار دیگر بفرمایید “کفش مرا پینه می زنی” داد و فریاد می کنم آی مردم آن امام زمانی که دنبالش می گردید، پیش من است، بیایید زیارتش کنید !

حضرت لبخند زدند و فرمودند: «خواستیم امتحانت کنیم تا معلوم شود نسبت به قولی که داده ای چقدر مقید هستی.»

(کتاب روزنه هایی از عالم غیب؛ آیت الله سید محسن خرازی)

 نظر دهید »

سخت است ولی مولا، خوب است نمی آیی

06 خرداد 1394 توسط برزيگر

سخت است ولی مولا، خوب است نمی آیی

دلتنگ توام اما خوب است نمی آیی

یک کوفه فریب و غم،

یک شام پر از محنت

آیی تو شوی تنها، خوب است نمی آیی

یک نیمه ی شعبان را در فکر تو می مانند

از فکر روی فردا، خوب است نمی آیی

یک جمعه فقط ندبه، یک هفته فراموشی

بود تو شود رویا، خوب است نمی آیی

لاف غم عشق تو ذکر همه ی مردم

بنگر به دل آنها، خوب است نمی آیی

پیش نظر بعضی حاجت بدهی خوبی

اما نه برای ما، خوب است نمی آی

یک شام سه شنبه را در کوی تو می آیند

اما دلشان اینجا، خوب است نمی آیی

سرداب تو مخروبه، قبر پدرت ویران

شهر تو پر از اعداء، خوب است نمی آیي

با این همه درد و غم، می سوزی و می سازی

ای منتقم زهرا، خوب است نمی آیی

 1 نظر

آیت الله مجتهدی تهرانی

06 خرداد 1394 توسط برزيگر

خدا دوست دارد بنده اش بگوید: خدایا ! غلط کردم.

دیدید وقتی بچه ی شما اشتباهی می کند ، می آید به شما

می گوید : من غلط کردم ؛ چقدر خوشتان می آید .

گریه می کند و اشک می ریزد ، که آقاجون! غلط کردم ، من

را نزن. شما او را بغل می کنید و به خودتان می چسبانید و نوازش

می کنید. شما بنده اید ، این طورید ، آن وقت خدا !

فقط یک کلمه انسان بگوید : خدایا! ، نفهمیدم ، بد کردم ،

عمرم را به بطالت صرف کردم

 نظر دهید »

هر كه را من دوستش داشته باشم او را مى كشم

08 اردیبهشت 1394 توسط برزيگر

َنْ سَأَلَنِى أَعْطَيْتُهُ وَ مَنْ أَعْطَانِى شَكَرْتُهُ وَ مَنْ عَصَانِى سَتَرْتُهُ وَ مَنْ قَصَدَنِى أَبْقَيْتُهُ وَ مَنْ عَرَفَنِى خَيَّرْتُهُ وَ مَنْ أَحَبَّنِى ابْتَلَيْتُهُ وَ مَنْ أَحْبَبْتُهُ قَتَلْتُهُ وَ مَنْ قَتَلْتُهُ فَعَلَيَّ دِيَتُهُ وَ مَنْ عَلَيَّ دِيَتُهُ فَأَنَا دِيَتُهُ).
خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد:
هر كس مرا بخواند اجابت كنم ، و هر كس از من چيزى بخواهد به او عطا كنم ، و هر كس كه در راه من احسان كند، تشكّر كنم ، و آنكه مرا معصيت كند، پرده پوشى كنم ، و هر كس به جانب من بيايد او را ثابت قدم بدارم و هر كس مرا بشناسد او را براى كارهاى پسنديده برگزينم و هر كه مرا دوست بدارد او را به (بلا) مبتلى كنم و هر آنكه را من دوستش داشته باشم او را مى كشم (توفيق شهادت در راه خود به او نصيب كنم ) و هر كه را من بكشم ديه او را به عهده مى گيرم و ديه هر كس كه به عهده من باشد، وصال خود را ديه او قرار مى دهم .

 نظر دهید »

قبل از اينكه بخواهيد عطا خواهم كرد

08 اردیبهشت 1394 توسط برزيگر

سهل بن سعد انصارى مى گويد:
از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله راجع به آيه 46، سوره قصص كه : (تو در كنار طور نبودى زمانى كه ما ندا داديم ) سئوال نمودم ؟
حضرت در جواب فرمود: خداوند عالم دو هزار سال قبل از خلقت بنى آدم بر روى برگ درخت (آس ) كه نهالى خوشبو است مطلبى نوشت و آن را روى عرش گذاشت آن گاه ندا داد:
اى امت محمّد! به درستى كه رحمت من بر غضبم پيشى گرفته است .
قبل از آنكه بخواهيد به شما عطا خواهم كرد، و پيش از آنكه طلب آمرزش نمائيد شما را مى آمرزم .
پس هر كدام از شما مرا ملاقات كند و شهادت دهد كه معبودى جز من نيست و گواهى دهد كه محمّد صلى الله عليه و آله بنده و فرستاده من است ، او را به رحمت خويش داخل بهشت خواهم كرد

 نظر دهید »

جواب بدی

05 فروردین 1394 توسط برزيگر

بسم رب المهدی

یه لات بود تو مشهد.
هم سگ خرید و فروش می کرد، هم دعواهاش حسابی سگی بود!!
یه روز داشت می رفت سمت کوهسنگی برای دعوا(!) و غذا خوردن که دید یه ماشین با آرم ستاد جنگهای نامنظم داره تعقیبش می کنه.
شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت: فکر کردی خیلی مردی؟!
رضا گفت:بروبچه ها که اینجور میگن…..!!!
چمران بهش گفت: اگه مردی بیا بریم جبهه!!
به غیرتش بر خورد، راضی شد و راه افتاد سمت جبهه……!
مدتی بعد….
شهید چمران تو اتاق نشسته بود که یه دفعه دید داره صدای دعوا میاد….! چند لحظه بعد با دستبند، رضارو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتن: این کیه آوردی جبهه؟!
رضا شروع کرد به فحش دادن. (فحشای رکیک!) اما چمران مشغول نوشتن بود!
وقتی دید چمران توجه نمی کنه، یه دفعه سرش داد زد:آهای کچل با تو ام…..!
یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت: بله عزیزم! چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا؟ چه اتفاقی افتاده
رضا گفت: داشتم می رفتم بیرون که سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد!!!!
چمران: آقا رضا چی میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید.

چمران و آقا رضا تنها تو سنگر…..

رضا به چمران گفت: میشه یه دو تا فحش بهم بدی؟! کِشیده ای، چیزی؟!!

شهید چمران: چرا؟!

رضا: من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده….!

تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه…..

شهید چمران: اشتباه فکر می کنی…..! یکی اون بالاست که هر چی بهش بدی می کنم، نه تنها بدی نمی کنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده!

هِی آبرو بهم میده…..

تو هم یکیو داشتی که هِی بهش بدی می کردی ولی اون بهت خوبی می کرده…..! منم با خودم گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده و منم بهش بگم بله عزیزم…..! تا یکمی منم مثل اون (خدا) بشم !

رضا جا خورد!….

….. رفت و تو سنگر نشست.

آدمی که مغرور بود و زیر بار کسی نمی رفت، زار زار گریه می کرد!

تو گریه هاش می گفت: یعنی یکی بوده که هر چی بدی کردم بهم خوبی کرده؟؟؟؟

اذان شد.

رضا اولین نماز عمرش بود. رفت وضو گرفت.

….. سر نماز، موقع قنوت صدای گریش بلند شد!!!!

وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد. پشت سر صدای خمپاره هم صدای زمین افتادن اومد…..

رضارو خدا واسه خودش جدا کرد……!

(فقط چند لحظه بعد از توبه کردنش)

یه توبه و نماز واقعی……..

خاطرات شهیــد مـُصطفی چـمـران

 1 نظر

{شـهـیـد دکتر مصطفی چـمـران}

17 اسفند 1393 توسط برزيگر

هفتــه ای یــڪبار زبـاله های منطقـه را جمع میـڪرد !
ازش ڪه پرسیدنــد چرا ایــن ڪار را میـڪنــی ؟
با خنــده ای جواب داد: با ایــن ڪار هم شهر را تمیــز میـڪنــم
و هم اگـر غرور بیجایـی داشتـه باشم آن را له میـڪنـم.

{شـهـیـد دکتر مصطفی چـمـران}

 نظر دهید »

السلام علیک یا فاطمة الزهرا(س)

12 اسفند 1393 توسط برزيگر

السلام علیک یا فاطمة الزهرا(س)
بزرگی میگفت:هرگاه به هر امامی سلام دهید خودان امام جواب سلامتان را میدهد،ولی اگر کسی بگوید:(السلام علیک یا فاطمة الزهرا(س)) همه امامان جواب میدهندو میگویند چه شده است که این فرد نام مادرمان را برده است!

……….
……….

کاش میدانستم وقتی ستارگان تو را تشییع کردند علی اشکهایش را به کدام گوشه ی بقیع سپرد.

………
……..
……..

کاش از قلبم به قبرش راه داشت /کاش زهرا هم زیارتگاه داشت
کاش ثانی ذره ای احساس داشت/احترام باغبان و یاس داشت
کاش زهرا پشت در تنها نبود/مادر سادات هم عباس داشت

……
……
……

تو ببخشاکه اگر صورت من نیلی نیست ،پلک سالم دارم
بازو و پهلوی من بی درد است
لیک چشمانم اگر بهر تو گریان نشود «نامرد است»

 نظر دهید »

آخه تازه از راه میرسه خسته است ..

08 اسفند 1393 توسط برزيگر

کلید خونشو داد به مغازه ی سر کوچه …

مغازه دار می گفت: ۲۹ سال هر وقت میره از خونه بیرون کلیدشو میده به من …

میگه شاید پسرم وقتی بر می گرده من نباشم .. کلید رو بده بره استراحت کنه ..

آخه تازه از راه میرسه خسته است ..

۲۹ سال بچش توی کانال کمیل رفته و برنگشته …

 1 نظر

بی جواب...

08 اسفند 1393 توسط برزيگر

سوال یک دختر بچه ۸ ساله شیعه از

مدیر اهل سنت خود که باعث شد

تمام کارشناسان شبکه های وهابی جوابی

بجز سکوت برایش نیافتند :

ما در کلاس که ۲۴ نفر هستیم،

معلم ما وقتی میخاد از کلاس بیرون بره،

به من میگه: خانم محمدی،

شما مبصر باش تا نظم کلاس بهم نریزه…

و به بچه ها میگه: بچه ها،شما گوش به

حرف مبصر کنید،تا من برگردم

شما میگید پیامبر ص از دنیا رفت

و کسی را به جانشینی خودش انتخاب نکرد

آیا پیامبرصلی الله علیه و آله،

به اندازه معلم ما،بلد نبود یک مبصر

و یک جانشین بعد از خودش تعیین کند

که نظم جامعه اسلامی بهم نریزد؟!

جواب مدیر اهل سنت به دانش آموز شیعه

:برو فردا با ولیت بیا کارش دارم

دانش اموز رفت وفرداش با دوستش اومد.

مدیر گفت دختر چرا ولیتو نیاوردی,

مگه نگفتم ولیتو بیار ؟

دانش اموز گفت این ولیه منه دیگه .

مدیر عصبانی شدو گفت :

منظور من سر پرستته، پدرته،

رفتی دوستتو آوردی؟

دانش اموز گفت : نشد دیگه اینجا میگی

ولی یعنی سر پرست، پس چطور

وقتی پیامبر میگه این علی ولی شماست

میگید معنی ولی میشه دوست.

لطفا کپی کنید…

 1 نظر

چند تذکر

20 بهمن 1393 توسط برزيگر

افسران -  . . . . . . .

 نظر دهید »

دهه فجر مبارک...

20 بهمن 1393 توسط برزيگر

 

افسران - دهه فجر مبارک

 نظر دهید »

شهدا گاهی نگاهی...

18 بهمن 1393 توسط برزيگر

 

افسران - شهدا٬گاهی نگاهی....

 نظر دهید »

شیعیان خواب بس است برخیزید...

18 بهمن 1393 توسط برزيگر

افسران - شیعیان خواب بس است برخیزید...

 نظر دهید »

مخصوص يه نفر باش :)

13 بهمن 1393 توسط برزيگر

 

 

مـــن چــادرم راکــه مــے پــوشــم فــکـــرنــکــن ازتــمــام دخــتــرانـــه هـــایــم

هــمــیــن وقـــارش رابــلـدم نـــه اتــفـاقــابـــرعــکــس نـــاز وعـــشــوه راخــوب

بــلـدم!تــو بــرای مــن ارزشــے نــداری کــه بـــخــواهــم ارزشـهـایـم رابــرایــت

صــرف کــنـم..مــن بـرای یـک غــریـبـه کــه تـــنـهاچــنـدلــحـــظـه از کـنـارمــن

مـیگـذرددخـتــرانـه هـایـم راخـرج نمــے کــنـم!تــو بـه هـمان بـے ارزش هـای

تــوی خیابان نـگاه کـن مــن نــیـازی بـــه نــگـاه هـــای بـــی ارزشـ نــــدارمـ!!

من مخصوص یک نفر هستم. . .

 نظر دهید »

بی جواب...

13 بهمن 1393 توسط برزيگر

سوال یک دختر بچه ۸ ساله شیعه از

مدیر اهل سنت خود که باعث شد

تمام کارشناسان شبکه های وهابی جوابی

بجز سکوت برایش نیافتند :


ما در کلاس که ۲۴ نفر هستیم،

معلم ما وقتی میخاد از کلاس بیرون بره،

به من میگه: خانم محمدی،

شما مبصر باش تا نظم کلاس بهم نریزه…


و به بچه ها میگه: بچه ها،شما گوش به

حرف مبصر کنید،تا من برگردم



شما میگید پیامبر ص از دنیا رفت

و کسی را به جانشینی خودش انتخاب نکرد



آیا پیامبرصلی الله علیه و آله،

به اندازه معلم ما،بلد نبود یک مبصر

و یک جانشین بعد از خودش تعیین کند

که نظم جامعه اسلامی بهم نریزد؟!



جواب مدیر اهل سنت به دانش آموز شیعه

:برو فردا با ولیت بیا کارش دارم



دانش اموز رفت وفرداش با دوستش اومد.



مدیر گفت دختر چرا ولیتو نیاوردی,

مگه نگفتم ولیتو بیار ؟



دانش اموز گفت این ولیه منه دیگه .

مدیر عصبانی شدو گفت :

منظور من سر پرستته، پدرته،

رفتی دوستتو آوردی؟



دانش اموز گفت : نشد دیگه اینجا میگی

ولی یعنی سر پرست، پس چطور

وقتی پیامبر میگه این علی ولی شماست

میگید معنی ولی میشه دوست.

لطفا کپی کنید…

 نظر دهید »

شرح در تصویر

13 بهمن 1393 توسط برزيگر

افسران - ان شاالله روزی بیاد که وقتی لینک های ""#ما-عاشق-مبار "

 نظر دهید »

نامه شهدا

11 بهمن 1393 توسط برزيگر

 

افسران - نامه شهدا

 نظر دهید »

دستوری نورانی

11 بهمن 1393 توسط برزيگر

افسران - دستوری نورانی

 نظر دهید »

آقا شنیدم...

07 بهمن 1393 توسط برزيگر

 

افسران - آقا شنیدم...


>

 2 نظر

گمشده...

07 بهمن 1393 توسط برزيگر

 

افسران - گمشده.

 نظر دهید »

برای رهبرم....

07 بهمن 1393 توسط برزيگر

افسران - برای رهبرم....

 نظر دهید »

کجاست پسر فاطمه

06 بهمن 1393 توسط برزيگر

313.png

من بگویم کجاست؟؟؟؟

شاید در بیابانی است و سر به سجده اشک میریزد و ما را دعا میکند

شاید سرش را چون علی در چاه کرده و با چاه درددل میکند

شاید هم اکنون در کربلا است و در بین الحرمین نگاهی به پرچم سقا میکند

و از آن طرف نگاهی بر سیدالشهداء


شاید هم اکنون در بقی است سر خاک مادری که یکتا ترین مادر بود اما

مزارش را هیچکس ندانست که کجاست



1175744_397383573695873_1943075798_n.jpg


شاید در نجف رفته به دیدار پدر و نگاه میکند بر آسمان مظلومیت پدرش

شاید در مدینه است رفته بر سر مزار پدرانش و یا سری بزند بر گنبد سبز

جدش رسول الله


شاید در کاظمین است و شاید درسامرا

و هزاران شاید دیگر

اما این را میدانم که نزد ما نیست

میدانید چرا ؟؟؟؟

چون خودمان نخواستیم

چون لیاقت میخواهد داشتنش

شاید ما هنوز کوفی مانده ایم….

برای یوسف شدن

باید قید زلیخاها را زد!

عزیز خــــــــــدا شدن بها دارد…!



اللهم عجل لولیک الفرج

 1 نظر

بار سنگین!!!

05 بهمن 1393 توسط برزيگر

 

 

عشق و دوست داشتن بار سنگینی است

کسی بر دوش می گیرد که یک دنیا وفادار باشد


 نظر دهید »

کجاست پسر فاطمه

05 بهمن 1393 توسط برزيگر

Separator-and-beautiful-religious-text.(www.shabhayetanhayi (21)

یا صاحب الزمان

 

خوب شد ، نیستی نمی بینی

کاسه های نداری ما را

فقر و فحشا، فساد، بیکاری

دختران فراری ما را…

خوب شد، نیستی نمی بینی

که حیا از نگاه دنیا رفت

رزق و روزی خانه ها کم شد

قیمت نفت هر چه بالا رفت

خوب شد، نیستی نمی بینی

رهبر ما شکسته تر شده است

“أین عمار” روی لب دارد …

 

 

ammar_Www.Shabhayetanhayi.ir

 

 1 نظر

رهبر

05 بهمن 1393 توسط برزيگر
نگذارید که در نای سقیفه بدمند،شیر حق در ستم وفتنه گرفتار شود
نگذارید که در خانه نشیند حیدر،سینه فاطمه مجروح ز مسمار شود
نگذارید که قران به سر نیزه کنند،ظلم و تزویر معاویه پدیدار شود
نگذارید که اصحاب جمل فتنه کنند،شک و تردید وریا رونق بازارشود
نگذارید گشایند در زهد وریا،تا که خرسند دل شیخ ریا کار شود
نگذارید که فرهنگ خمینی و بسیج،از جفا ملعبه دسته اغیار شود
اگرآن روز حسین فاطمه تنها ماند،نگذارید که آن فاجعه تکرار شود
نگذارید حسین بن علی در میدان ،بی علی اکبر و عباس علمدار شود
نگذارید علی سید و مولای زمان ،چاه با سینه او محرم اسرار شود.
 نظر دهید »

چادر

30 دی 1393 توسط برزيگر

 

 

افسران - چادر...

 

 3 نظر

اندکی تامل...

30 دی 1393 توسط برزيگر


در تفحص شهدا ، دفترچه یک شهید 16 ساله که گناهان هر روزش را می نوشت پیدا شد.

گناهان یک هفته او اینها بود :

شنبه : بدون وضو خوابیدم .
یکشنبه : خنده بلند در جمع .
دو شنبه : وقتی در بازی گل زدم احساس غرور کردم .
سه شنبه : نماز شب را سریع خواندم .
چهارشنبه : فرمانده در سلام کردن از من پیشی گرفت .
پنجشنبه : ذکر روز را فراموش کردم .
جمعه : تکمیل نکردن 1000 صلوات و بسنده به 700 صلوات .

راوی که یکی از بچه های تفحص شهدا بوده می نویسد :
دارم فکر می کنم چقدر از یک پسر شانزده ساله کوچکترم…

ما چی؟؟؟؟؟؟
کجای کاریم؟؟؟!!!!حرفامون شده رساله توجیه المسائل!!

۱_غیبت…تو روشم میگم
۲_تهمت…همه میگن
۳_دروغ…مصلحتی
۴_رشوه…شیرینی
۵_ماهواره…شبکه های علمی
۶_ مال حرام …پیش سه هزار میلیارد هیچه!
۷_ربا…همه میخورن دیگه
۸_نگاه به نامحرم…یه نظر حلاله
۹_موسیقی حرام….ارامش بخش
۱۰_مجلس حرام… یه شب که هزار شب نمیشه
۱۱_بخل…اگه خدا میخواست بهش میداد.

 1 نظر

خطرناک ترین فرد سال ٢٠١۴ از نگاه آمریکا

27 دی 1393 توسط برزيگر

 

وقتی این متن رو خوندم انقدر احساس غرور و قدرت کردم که حیفم اومد توی وبم نیارمش

نام: قاسم
نام خانوادگی: سلیمانی
تاریخ تولد:١٣٣٣
زادگاه: رابر(کرمان)

سمت: فرماندهی سپاه قدس

حتی دشمنان او نیز شیفته ی زیرکی و باهوشی او شده اند.

کسی که با هفتاد نیروی خود به عراق رفته و سه گردان بزرگ از

نیروهای داعش را به خاک و خون کشید.
فرمانده ای که یکی از شیوخ شیعه عراقى شروع کرده بود به تعریف از حاج قاسم ,میگفت :من قبلأنمیشناختم حاج قاسم رو ولى بعد از برخورد با ایشان ودیدن عملیات نیروهاى وى به قدرت فکرى این مرد پى بردم میگفت بیست نفر از نیروهاى حاج قاسم پریروز در یک عملیات غافلگیرانه نیروهاى داعش رو که درحال عبور از منطقه اى بودن قیچى کردن این بیست نفر بدون هیچ زخمى 320داعشى رو هلاک کردن و بعدش حاج قاسم با کت و شلوار اومد بالا سر جنازه ها و یه پیامى داد به داعش که همونجا احساس غرور کردم این شیخ گفت متن پیام حاج قاسم این بود:

همانطور که می بینید لباس من براى جنگ نیست واى بر شما اگر که لباس نظامى بپوشم…




 1 نظر

توجه!!!

24 دی 1393 توسط برزيگر

 

هزار و صد و هفتاد و یک سال است که…

مولایمان ” امام “ شده است…

و منتظر است که…

منتظرانش ” به خود بیایند ” تا او بیاید…

 1 نظر

شیعیان ما...

24 دی 1393 توسط برزيگر

سید بن طاووس نقل می کند که یک شب، وقتی تا سحر در سرداب مقدس، به تنهایی مشغول عبادت بود، وقتی سر بر سجده داشت، صدای صاحب الامر(عج) را می شنود که اینطور مناجات می کردند:

«خدایا! شیعیان ما از ما هستند و از بقیه ی طینت ما خلق شده اند. آنها گناهان زیادی را به اتکا بر محبت به ما و ولایت ما کرده اند. اگر گناهان آنها گناهانی است که در ارتباط با توست از آنها درگذر که ما را راضی کرده ای و آنچه از گناهان آنها درارتباط با خودشان و مردم است، خودت بین آنها را اصلاح کن.

خدایا آنها را در مقابل دشمنان ما بخاطر گناهانی که کرده اند در روز قیامت تقاص مکن. خدایا کارهای آنها را در قیامت به عهده ما بگذار، همانطور که امور آنها را در دنیا به عهده ما گذاشته ای.

خدایا اگر اعمال آنها ناچیز و سبک وزن است از اعمال خوب ما بردار و بر روی اعمال آنها بگذار و میزان اعمال آنها را سنگین کن.

خدایا این شیعیان ما از ما هستند و از زیادی گل ما خلق شده اند و به آب ولایت ما عجین شده اند. بخاطر لطفی که به ما داری گناهانشان را به روی آنها نیاور و آنها را ببخش…»



 نظر دهید »

حی علی الصلاة

24 دی 1393 توسط برزيگر



آیت الله بهجت رحمة الله علیه:

هرکس عادت به تأخیر نمازها کرده است:

خود را برای تاخیر در همه ی امور زندگی آماده کند:

تأخیر در ازدواج، تأخیر در اشتغال، تأخیر در تولد اولاد، تأخیر در سلامتی و عافیت!

هر قدر که امور نمازت منظم باشد

امور زندگیت هم تنظیم خواهد شد!

مگر نمیدانی که رستگاری و سعادت با نماز قرین گشته است؟!

“حی علی الصلاة حی علی الفلاح”

پس چگونه از خداوند طلب توفیق داری

در حالیکه حق او را بدرستی ادا نمیکنی؟!

اگر سعادت دنیا و آخرت میخواهیم

تلاش کنیم نمازمان را درست بخوانیم.

 نظر دهید »

آزادی کجاست؟

24 دی 1393 توسط برزيگر

336_40077.jpg

 نظر دهید »

می شنوی نوای هل من ناصر را؟؟؟

22 دی 1393 توسط برزيگر

حسین فریاد می زند: “هل من ناصر ینصرنی”

و من درحالی که نمازم قضا شده است می گویم:

لبیک یاحسین! لبیک…

حسین نگاه می کند لبخندی می زند و به سمت دشمن تاخت می کند…

و من باز می گویم:

لبیک یاحسین!لبیک…

حسین شمشیر می خورد من سر مادرم داد می زنم و می گویم:

لبیک یا حسین!لبیک…

حسین سنگ می خورد، من در مجلس غیبت می گویم:

لبیک یا حسین! لبیک…

حسین از اسب به زمین می افتد عرش به لرزه در می آید و من در پس نگاه های حرامم فریاد میزنم

لبیک یا حسین ! لبیک… حسین رمق ندارد باز فریاد میزند: هل من ناصر ینصرنی؟

من محتاطانه دروغ میگویم و باز فریاد می زنم:

لبیک یا حسین لبیک…

حسین سینه اش سنگین شده است، کسی روی سینه است، حسین به من نگاه می کند می گوید: تنهایم یاریم کن…

من گناه می کنم و باز فریاد می زنم: لبیک…

خورشید غروب کرده است…

من لبخندی می زنم و می گویم:

اللهم عجل لولیک الفرج…

به چشمان مهدی خیره می شوم و می گویم:

“دوستت دارم تنهایت نمی گذارم…”

مهدی به محراب می رود و برای گناهان من طلب مغفرت می کند.

مهدی تنهاست…حسین تنهاست..

من این را میدانم اما..


 نظر دهید »

یا أبانا استغفر لنا ذنوبنا إنّا کنّا خاطئین...

17 دی 1393 توسط برزيگر

بچه ای کار خیلی بدی کرد

و پدرش دید
کودک ترسید که پدرش او را دعوا کند اما
پدرش هیچ گاه او را دعوا نکرد و حتی
هیچ گاه به روی او نیاورد که متوجه رفتار بدش شده
فقط
از آن به بعد
پدر هر وقت که تنها میشد
سخت گریه میکرد…
.
.
.
گویند امام هر عصر، بابای مهربان است
من را شما ببخشید… بابای مهربانم
 نظر دهید »

سپاس از خدا

16 دی 1393 توسط برزيگر

 

یک عمر به خدا دروغ گفتم و خدا هیچ گاه به خاطر دروغ هایم مرا تنبیه نکرد .
می توانست، اما رسوایم نساخت و مرا مورد قضاوت قرار نداد.

هر آن چه گفتم باور کرد و هر بهانه ای آوردم پذیرفت.

هر چه خواستم عطا کرد و هرگاه خواندمش حاضر شد.

اما من هرگز حرف خدا را باور نکردم! وعده هایش را شنیدم اما نپذیرفتم.

چشم هایم را بستم تا خدا را نبینم و گوش هایم را نیز، تا صدای خدا را نشنوم.

من از خدا گریختم بی خبر از آن که خدا با من و در من بود.

می خواستم کاخ آرزوهایم را آن طور که دلم می خواهد بسازمنه آن گونه که خدا می خواهد. به همین دلیل اغلب ساخته هایم ویران شد

و زیر خروارها آوار بلا و مصیبت ماندم. من زیر ویرانه های زندگی دست و پا زدم و از همه کس کمک خواستم. اما هیچ کس فریادم را نشنید و هیچ کس یاریم نکرد. دانستم که نابودی ام حتمی است.

با شرمندگی فریاد زدم خدایا اگر مرا نجات دهی، اگر ویرانه های زندگی ام را آباد کنی با تو پیمان می بندم هر چه بگویی همان را انجام دهم. خدایا! نجاتم بده که تمام استخوان هایم زیر آوار بلا شکست. در آن زمان خدا تنها کسی بود که حرف هایم را باور کرد ومرا پذیرفت. نمی دانم چگونه اما در کمترین مدت خدا نجاتم داد. از زیر آوار زندگی بیرون آمدم و دوباره احساس آرامش کردم. گفتم: خدای عزیز بگو چه کنم تا محبت تو را جبران نمایم.

 1 نظر

واقعیت تلخ

16 دی 1393 توسط برزيگر

روزی مردی داخل چاله ای افتاد و بسیار دردش آمد …

یک روحانی او را دید و گفت :حتما گناهی انجام داده ای !

یک دانشمند عمق چاله و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت !

یک روزنامه نگار در مورد دردهایش با او مصاحبه کرد !

یک یوگیست به او گفت : این چاله و همچنین دردت فقط در ذهن تو هستند در

واقعیت وجود ندارند !!!

یک پزشک برای او دو قرص آسپرین پایین انداخت !

یک پرستار کنار چاله ایستاد و با او گریه کرد!

یک روانشناس او را تحریک کرد تا دلایلی را که پدر و مادرش او را آماده افتادن به داخل

چاله کرده بودند پیدا کند!

یک تقویت کننده فکر او را نصیحت کرد که : خواستن توانستن است!

یک فرد خوشبین به او گفت : ممکن بود یکی از پاهات رو بشکنی!!!

سپس فرد بیسوادی گذشت و دست او را گرفت و او را از چاله بیرون آورد…!!!!



 نظر دهید »

دوچـــــرخــه ســــــواری خــــــــدا !!

16 دی 1393 توسط برزيگر


من و خدا سوار یک دوچرخه شدیم ،

من اشتباه کردم و جلو نشستم !!
.
.

فرمان دست من بود و سر دوراهی ها دلهره مرا می گرفت …،
تا اینکه جایمان را عوض کردیم !…
حالا آرام شدم و هر وقت از او میپرسم که کجا میرویم ؟
برمیگردد و با لبخند می گوید:
.
.
.
تو فقط رکاب بزن ……

 1 نظر

شب امتحان

16 دی 1393 توسط برزيگر
تفاوت واکنش پسرها و دخترها در دیدن نمره پایان ترم:
۲۰ : پسرها :) دخترها :)
۱۵ : پسرها :) دخترها :|
۱۰ : پسرها :) دخترها :(
۵ : پسرها :) دخترها :cry:
۰ : پسرها :) دخترها ( خودکشی میکنن )
…
…
…
….
…

روش درس خوندن من در ایام امتحانات :
این که نمیاد …
اینم که طولانیه ولش کن …
اینم که تابلویه جوابش چیه !
آخیش ، پاشم برم بیرون !
…
…
…
…
…

چیه؟ پریدی رو گوشی بیبنی کی اس ام اس داده ؟ این جای درس خوندنته ؟

هنوز که نرفتی د برو د .. دههه !

..

..

..

..

…

تعریف مراقب :

موجودی ستم کار و ریا پیشه که متاسفانه چشم و گوش و باقی حواس را هم دارد !

سیستمی که نقش دزدگیرمنازل را سر جلسه ایفا میکند !

گالری ضدحال ! موجودی که  روی سینه اش نوشته شده : من مراقبم،شما چطور!؟

یک نوع تله موش زنده !

…

…

…

…

…

توهمی که هیچوقت عملی نشد :
امروز از اینجا تا اینجا میخونم فردا بقیشو …
و دیگر هیچ ! :|

 

 2 نظر

کل فتنه ۸۸ را می‌توان در این تصویر خلاصه کرد.

13 دی 1393 توسط برزيگر

 

سید محسن میرشمسی از فعالان فضای مجازی با انتشار عکس زیر در یکی از شبکه های اجتماعی نوشت: «کل فتنه 88 را می‌توان در این تصویر خلاصه کرد؛ دستبند سبز بر دست وزیر رژیم صهیونیستی!»
در این عکس امیرعباس فخرآور، کارشناس صدای آمریکا و لیونی وزیر خارجه وقت رژیم صهیونیستی در سال 88 حضور دارند.


خلاصه فتنه ۸۸ در یک عکس

 1 نظر

اللهم عجل لویک الفرج

10 دی 1393 توسط برزيگر

امروز جمعه نیست …


” آقای ” من …

قرار نیست که فقط غروبهای ” پنجشنبه ” تا غروب ” جمعه “

سراغت را بگیریم …

قرار نیست فقط ” جمعه ها ” انتظار ” ظهورت ” را بکشیم …

آری …

” شنبه ” هم می شود از ” دوریت ” ناله سر داد …

” یکشنبه ” هم می شود ” انتظارت ” را کشید …

” دوشنبه ” هم می شود دنبال ” گمشده ” گشت …

” سه شنبه ” هم می شود با ” آقا ” درد دل کرد …

” چهار شنبه ” هم می شود به خاطر ” آقا ” گناه نکرد …

یا بن الحسن

دوریت ” درد ” بی ” درمان ” است

ای ” پسر فاطمه “

امروز ” جمعه ” نیست اما … ” دلم ” برایت ” تنگ ” است

السلام علیک یا ابا صالح المهدی ( عج )

 

 1 نظر

" آقای " من ...

10 دی 1393 توسط برزيگر

اللهم عجل لویک الفرج

 

من گناه میکنم و تو جورش را میکشی…


سندش؟


طولانی شدن"غیبتت"…

اللهم عجل لویک الفرج

 نظر دهید »

♥ عـــشـــــق مثل نــمـــاز میمونه...!

09 دی 1393 توسط برزيگر





♥ عـــشـــــق مثل نــمـــاز میمونه…!

♥ وقتی نــیــــت کردی دیگه نباید اطرافت رو نگاه کنی … !


 نظر دهید »

کریم فقط خداست! - داستان کوتاه

05 دی 1393 توسط برزيگر
کریم فقط خداست!

درویشی تهیدست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد.

چشمش به شاه افتاد با دست اشاره‌ای به او کرد.

کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ اوردند.

کریم خان گفت: این اشاره‌های تو برای چه بود؟

درویش گفت: نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم.

آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟

کریم خان در حال کشیدن قلیان بود؛ گفت چه می‌خواهی؟

درویش گفت: همین قلیان، مرا بس است.

چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت.

خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می‌خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد.

پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد…


روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت.

ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشاره‌ای به کریم خان زند کرد و گفت:


نه من کریمم نه تو.

کریم فقط خداست،

که جیب مرا پر از پول کرد

و قلیان تو هم

سر جایش هست!!!

 1 نظر

گفتم ... گفت ...

05 دی 1393 توسط برزيگر

 

گفتم: خسته‌ام

گفت: « لاتقنطوا من رحمة الله » (زمر ، 53)

« از رحمت خدا نا امید نشوید »

گفتم: انگار، مرا فراموش کرده ای!

گفت: « فاذکرونی اذکرکم » (بقره ، 152)

« من را یاد کنید تا یاد شما باشم »

 

گفتم: تا کی باید صبر کرد؟

گفت: « و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبا » (احزاب ، 63)

« تو چه می‌دانی! شاید موعدش نزدیک باشد »

 

 

گفتم: تو بزرگی و نزدیکیت برای منِ کوچک، خیلی دور است! تا آن موقع چه کنم؟

گفت: « واتبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الله » (یونس ، 109)

« کارهایی که به تو گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا خودش حکم کند »

 

 

گفتم: تو خدایی و صبور! و من بنده‌ات و ظرف صبرم کوچک است.

گفت: « عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم » (بقره ، 216)

« شاید چیزی که تو دوست داری، به صلاحت نباشد »

 

 

گفتم: انا عبدک الضعیف الذلیل… اصلا چطور دلت میاد؟

گفت: « ان الله بالناس لرئوف رحیم » (بقره ، 143)

« خدا نسبت به همه‌ی مردم ، نسبت به همه ، مهربان است »

 

 

گفتم: دلم گرفته

گفت: « بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا » (یونس ، 58)

« باید به فضل و رحمت خدا شاد باشند »

 

 

گفتم: توکلت علی الله

گفت: « ان الله یحب المتوکلین » (آل عمران ، 159)

« خدا آنهایی را که توکل می‌کنند دوست دارد »

 

 1 نظر

ای کاش می شناختمت دلبر زیبای من. ای کاش قدر می دانستمت.....

26 آذر 1393 توسط برزيگر


فرمایشات خداوند

سوگند به  روز  وقتی  نور می گیرد  و به شب  وقتی آرام  می گیرد که من نه تو را رها  کرد ه ام و نه با  تو دشمنی کرده ام. (ضحی 1-2)
افسوس که هر کس را به تو فرستادم  تا  به تو بگویم
دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را که مرا به سخره گرفتی. (یس  30) و هیچ پیامی از پیام هایم به تو مرسید مگر از آن روی گردانیدی. (انعام 4)
و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو  قدرتی نداشته ام (انبیا 87)
و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان شدی که گمان توهم زده بردی خودت بر همه چیز  قدرت داری. (
یونس  24)
و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی­توانی از او پس بگیری (
حج 73)
پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرورفتند، و
قلبت آمد توی گلویت و تمام وجودت لرزید چه لرزشی، گفتم کمک هایم در راه است و چشم دوختم ببینم که باورم میکنی اما به من گمان بردی چه گمان هایی. ( احزاب 10)
تا زمین با آن فراخی بر تو تنگ آمد پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری، پس من به سوی تو بازگشتم تا تو نیز به سوی من بازگردی، که من
مهربان ترینم در بازگشتن. (توبه 118)-
وقتی در تاریکی ها مرا بزاری خواندی که اگر تو را برهانم با من میمانی، تو را از اندوه رهانیدم اما باز مرا با دیگری در عشقت شریک کردی. (
انعام63-64)

این عادت دیرینه­ات بوده است، هرگاه که خوشحالت کردم از من روی گردانیدی و رویت را آن طرفی کردی و هروقت سختی به تو رسید از من ناامید شده­ای.
(
اسرا 83)
آیا من برنداشتم از دوشت باری که می شکست پشتت؟
(سوره شرح 2-3)
غیر از من خدایی که برایت خدایی کرده است؟ (
اعراف 59)
پس کجا میروی؟ (
تکویر 26)
پس از این سخن دیگر به کدام سخن می خواهی ایمان بیاوری؟ (
مرسلات 50)
چه چیز جز بخشندگیم باعث شد تا مرا که می بینی خودت را بگیری؟ (
انفطار 6)
مرا به یاد می آوری؟ من همانم که بادها را میفرستم تا ابرها را در آسمان پهن کنندو ابرها را پاره پاره به هم فشرده می کنم تا قطره ای باران از خلال آن ها بیرون آید و به خواست من به تو اصابت کند تا تو فقط لبخند بزنی، و این در حالی بود که پیش از فرو افتادن آن قطره باران، ناامیدی تو را پوشانده بود (روم 48)
من همانم که می دانم در روز روحت چه جراحت هایی برمی دارد، و در شب روحت را در خواب به تمامی بازمیستانم تا به آن آرامش دهم و روز بعد دوباره آن را به زندگی برمی انگیزانم و تا مرگت که به سویم بازگردی به این کار ادامه میدهم. (
انعام  60)
من همانم که وقتی می ترسی به تو امنیت میدهم (
قریش3 )
برگرد، مطمئن برگرد، تا یک بار دیگه  با هم باشیم (
فجر 28-29)
تا یک بار دیگه دوست داشتن همدیگر را تجربه کنیم. (مائده 54)

 نظر دهید »

من از تو خجالت می کشم

12 آذر 1393 توسط برزيگر

ای فرزند آدم …
هر روز که می گذرد از ایّام عمرت کم می گردد
و تو خبر نداری
و هر روز ، روزی من به تو می رسد
ولی تو شکر آن را به جای نمی آوری …

نه به کم قانع می شوی و نه به زیاد سیر می گردی …

ای فرزند آدم …
هیچ روز جدیدی نیست
مگر اینکه از ناحیۀ من روزی جدیدی به تو می رسد
و هیچ شبی نیست
مگر اینکه ملائکه من ، عمل قبیحی از ناحیۀ تو به من گزارش می کنند
رزق مرا می خوری
و نافرمانی مرا می کنی!

و هر وقت مرا بخوانی درخواست تو را اجابت می کنم …

خیر من به سوی تو سرازیر است
و حال آنکه شرّ تو به سوی من بالا می آید.
چه خوب مولائی هستم من
و چه بد بنده ای هستی تو …

(هرگاه) از من خواسته ای داشتی به تو عطا کردم
و بدی های تو را یکی پس از دیگری می پوشانم
من از تو خجالت می کشم ولی تو از من حیا نمی کنی …

 1 نظر

آقای قرائتی و بیسکویت نخریده

08 آذر 1393 توسط برزيگر

 

بچه ام کوچولو بود، از من بیسکویت خواست

گفتم: امروز مى خرم.

وقتى به خانه برگشتم فراموش کرده بودم.

بچه دوید جلو و پرسید: بابا بیسکویت کو؟گفتم: یادم رفت! ! !

بچه تازه به زبان آمده بود، گفت: بابا بَده، بابا بَده.

بچه را بغل کردم و گفتم: باباجان ! دوستت دارم. گفت: بیسکویت کو؟

دانستم که دوستى بدون عمل را بچه سه ساله هم قبول ندارد. چگونه ما میگوئیم خدا و رسول و اهل بیت او را دوست داریم، ولى در عمل کوتاهى میکنیم؟؟؟



کپ
ی مطالب با ذکر صلوات آزاد است

 2 نظر

داستان کوتاه

07 آذر 1393 توسط برزيگر


شبی در خواب دیدم مرا می‌خوانند، راهی شدم، به دری رسیدم، به آرامی در خانه را کوبیدم.
ندا آمد: درون آی.
گفتم: به چه روی؟
گفت: برای آنچه نمی‌دانی.
هراسان پرسیدم: برای چو منی هم زمانی هست؟
پاسخ رسید: تا ابدیت
تردیدی نبود، خانه، خانه خداوندی بود، آری تنها اوست که ابدی و جاوید است.
پرسیدم: بار الهی چه عملی از بندگانت بیش از همه تو را به تعجب وا می‌دارد؟
پاسخ آمد: اینکه شما تمام کودکی خود را در آرزوی بزرگ شدن به سر می‌برید و دوران پس از آن در حسرت بازگشت به کودکی می‌گذرانید.
اینکه شما سلامتی خود را فدای مال‌اندوزی می‌کنید و سپس تمام دارایی خود را صرف بازیابی سلامتی می‌نمایید.
اینکه شما به قدری نگران آینده‌اید که حال را فراموش می‌کنید، در حالی که نه حال را دارید و نه آینده را.
این که شما طوری زندگی می‌کنید که گویی هرگز نخواهید مرد و چنان گورهای شما را گرد و غبار فراموشی در بر می‌گیرد که گویی هرگز زنده نبوده‌اید.
سکوت کردم و اندیشیدم،
در خانه چنین گشوده، چه می‌‌طلبیدم؟ بلی، آموختن.
پرسیدم: چه بیاموزم؟
پاسخ آمد: بیاموزید که مجروح کردن قلب دیگران بیش از دقایقی طول نمی‌کشد ولی برای التیام بخشیدن آن به سالها وقت نیاز است.
بیاموزید که هرگز نمی‌توانید کسی را مجبور نمایید تا شما را دوست داشته باشد، زیرا عشق و علاقه دیگران نسبت به شما آینه‌ای از کردار و اخلاق خود شماست .
بیاموزید که هرگز خود را با دیگران مقایسه نکیند، از آنجایی که هر یک از شما به تنهایی و بر حسب شایستگی‌های خود مورد قضاوت و داوری ما قرار می‌گیرد.
بیاموزید که دوستان واقعی شما کسانی هستند که با ضعف‌ها و نقصان‌های شما آشنایند ولیکن شما را همانگونه که هستید و دوست دارند.
بیاموزید که داشتن چیزهای قیمتی و نفیس به زندگی شما بها نمی‌دهد، بلکه آنچه با ارزش است بودن افراد بیشتر در زندگی شماست.
بیاموزید که دیگران را در برابر خطا و بی‌مهری که نسبت به شما روا می‌دارند مورد بخشش خود قرار دهید و این عمل را با ممارست در خود تقویت نمایید.
بیاموزید که که دونفر می‌توانند به چیزی یکسان نگاه کنند ولی برداشت آن دو هیچگاه یکسان نخواهد بود.
بیاموزید که در برابر خطای خود فقط به عفو و بخشش دیگران بسنده نکنید، تنها هنگامی که مورد آمرزش وجدان خود قرار گرفتید، راضی و خشنود باشید.
بیاموزید که توانگر کسی نیست که بیشتر دارد بلکه آنکه خواسته‌های کمتری دارد.
به خاطر داشته باشید که مردم گفته‌های شما را فراموش می‌کنند، مردم اعمال شما را نیز از یاد خواهند برد ولی، هرگز احساس تو را نسبت به خویش از خاطر نخواهند زدود

 نظر دهید »

تربیت فرزند

02 آذر 1393 توسط برزيگر

در باب تربیت فرزند پرسیدم که بهترین راه تربیت کردن چیست؟

گفت: فرزند خود را مثل فرزند همسایه بزرگ کن.

پرسیدم چگونه؟

گفت: وقتی فرزند همسایه در خانه تو میهمان است به او احترام میگذاری،

حالش را میپرسی،

وقتی از مدرسه برگشت ابتدا سراغ کیف و نمراتش نمیروی،

در رابطه با نوع غذا نظرش را میپرسی،

درباره زمان خوابیدن با او مشورت میکنی،

نظرش را خیلی از مواقع جویا میشوی،

پیش او با همسرت دعوا نمیکنی،

بدان که فرزند تو و فرزند همسایه هر دو در خانه تو میهمان هستند

یکی چند روز و آن دیگری چند سال،

کافی است بدانیم این احترام است که احترام می آفریند و نه احساس مالکیت …


 

 2 نظر

نماز هایمان اگر نماز بود

02 آذر 1393 توسط برزيگر


ﻧﻤﺎﺯﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺍﮔﺮ “ﻧﻤﺎﺯ ” ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺳﻔﺮ، ﺫﻭﻕ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺍﺯ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺷﺪﻧﺶ !
ﻧﻤﺎﺯﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺍﮔﺮ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺭﮐﻌﺖ ﺁﺧﺮﺵ ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﮐﯿﻒ ﻧﺪﺍﺷﺖ !
ﺍﮔﺮ ﻧﻤﺎﺯﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﻮﺩ،
ﮐﻪ ﺍﻭﻝ ﻭﻗﺖ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪﯾﻤﺶ، ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ، ﺧﻮﺩ ﺭﺍ
“ﺧﻼﺹ ” ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﯿﻢ …
ﺍﮔﺮ ﻧﻤﺎﺯﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﻮﺩ
ﮐﻪ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ ﺑﻪ ﻧﻤﺎﯾﺶ ﭘﺎﻧﺘﻮﻣﯿﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩﻥ ﺁﺩﺭﺱ ﺷﺎﺭﮊﺭ ﮔﻮﺷﯽ …
ﺍﮔﺮ ﻧﻤﺎﺯﻣﺎﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﻮﺩ،
ﮐﻪ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻓﺮﺻﺖ ﻃﻼﯾﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻠﻖ ﺍﯾﺪﻩ ﻫﺎﯼ ﺑﮑﺮ !!

ﺗﺒﺪﯾﻞ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺗﺮﯾﻦ ﺯﻣﺎﻥ ﺗﺤﻠﯿﻞ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻓﻼﻥ ﻫﻤﮑﺎﺭ !

ﺗﺒﺪﯾﻞ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ ﺑﻪ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺣﺴﺎﺏ !!


ﻧﻪ


ﻧﻤﺎﺯﻫﺎﯾﻤﺎﻥ “ﻧﻤﺎﺯ ” ﻧﯿﺴﺖ


ﺍﮔﺮ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﻮﺩ، ﯾﮏ “ﮐﺎﺭﻭﺍﺵ ﻗﻮﯼ ” ﻣﯽ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻓﺸﺎﺭ ﻣﯽ ﺷﺴﺖ ﺍﺯ ﺩﻟﻤﺎﻥ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺳﯿﺎﻫﯽ ﻫﺎ ﺭﺍ، ﻟﮑﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ، ﭘﻠﺸﺘﯽ ﻫﺎ ﺭﺍ.
ﺍﮔﺮ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﻮﺩ، ﻣﯽ ﺷﺪ ” ﮐﯿﻤﯿﺎ ” ﻭ ﻣﺲ ﻭﺟﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻃﻼ …
ﺍﮔﺮ ﻧﻤﺎﺯﻣﺎﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﻮﺩ،
ﻣﯽ ﺷﺪ ﭘﻞ، ﻣﯽ ﺷﺪ ﭘﻨﺎﻫﮕﺎﻩ، ﻣﯽ ﺷﺪ ﺩﺍﺭﻭ، ﻣﯽ ﺷﺪ
ﻣﺮﻫﻢ، ﻣﯽ ﺷﺪ ﺩﺭﻣﺎﻥ،ﻣﯽ ﺷﺪ ﺷﺎﻩ ﮐﻠﯿﺪ، ﻣﯽ ﺷﺪ ﻣﯿﻌﺎﺩﮔﺎﻩ، ﻣﯽ ﺷﺪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ….
ﺧﺪﺍﯾﺎ ! ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﮐﻪ ﺩﺭﻫﺎﯼ ﺁﺳﻤﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺳﺨﺎﻭﺩﺗﻤﻨﺪﺍﻧﻪ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ،
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﭼﯿﺰ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ.
ﺑﺮ ﻣﻦ ﻣﻨﺖ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻭ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻦ ﻧﻤﺎﺯﻫﺎﯾﻢ،


“ﻧﻤﺎﺯ ” ﺷﻮﺩ …. ﻓﻘﻂ ﻫﻤﯿﻦ !

 

 2 نظر

اخلاق

02 آذر 1393 توسط برزيگر

 

اخلاق بد مثل یک لاستیک پنچر است ؛

تا عوضش نکنید، راه به جایی نخواهید برد.


م

 نظر دهید »

آرزویی که....

24 آبان 1393 توسط برزيگر

آدما تا وقتی كوچیك هستن دوست دارن برای مادرشون هدیه بخرن،اما پول ندارن.
وقتی بزرگتر میشن پول دارن ولی وقت ندارن.
وقتی هم كه پیر میشن پول دارن ، وقت هم دارن
اما دیگه مادر ندارن.

 نظر دهید »

یادش بخیر

24 آبان 1393 توسط برزيگر

  • ده دقیقۀ آخرِ امتحان: “زمانِ تغییر دادنِ جواب های درست به جواب های غلط"…
  • من سر امتحانا بعد ده دَقیقه، الکی ورق میزدم میرفتم صفحه بعدی که بقیه روحیه شون به فنا بره…
  • دقت کردین وقت امتحانا چه‌ قدر برنامه های تلویزیون برامون جذاب میشن!؟ من خودم شخصا حتی خطبه های نماز جمعه مشهد رو هم میبینم…

  • شمام تو امتحانا هرچی سوال بلد بودید ۰٫۵ نمره داشت و هرچی بلد نبودید ۲ نمره ای بود؟ یا فقط من اینقدر مفلسم…
 نظر دهید »

مورچه

24 آبان 1393 توسط برزيگر

روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود. از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟ مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می خواهم این کوه را جابجا کنم. حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی این کار را انجام بدهی. مورچه گفت: تمام سعی ام را می کنم… حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشت کار مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد. مورچه رو به آسمان کرد و گفت: خدایی را شکر می گویم که در راه عشق، پیامبری را به خدمت موری در می آ ورد…
تمام سعی مان را بکنیم، پیامبری همیشه در همین نزدیکی ست…
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:
اُدعُوا اللهَ وَ اَنتم مُوقِنونَ بِالاِجابَهِ وَاعلَموا اَنَّ اللهَ لا یَستَجِیبُ دُعاءَ مِن قَلبِ غافِلٍ لاه؛
خدا را بخوانید و به اجابت دعای خود یقین داشته باشید و بدانید که
خداوند دعا را از قلب غافل بی خبر نمی پذیرد.

 نظر دهید »

ابزار شیطان

24 آبان 1393 توسط برزيگر

به روایت افسانه ها یک روز شیطان همه جا جار زد که قصد دارد از کار خود دست بکشد و وسایلش را با تخفیف به فروش بگذارد.

او ابزارهای خود را به شکل چشمگیری به نمایش گذاشت ، این وسایل شامل خودپرستی ، شهوت ، نفرت ، آز ، خشم ، حسادت ، قدرت طلبی و دیگر شرارت ها بود ولی در میان ابزار او ، یکی بسیار کهنه و مستعمل به نظر می رسید و بهای گرانی داشت.

شیطان حاضر نبود آن را بفروشد.

کسی از او پرسید : این وسیله چیست ؟

شیطان پاسخ داد : این ناامیدی و افسردگی است و با لبخند مرموزی ادامه داد : این وسیله گران است چون موثر ترین وسیله من است.

هرگاه سایر ابزارم بی اثر می شوند فقط با این وسیله می توانم در قلب انسان ها رخنه کنم و کارم را به انجام برسانم. من این وسیله را در مورد تمامی انسان ها به کار برده ام به همین دلیل اینقدر کهنه است.

 نظر دهید »

دلت کــه گرفـــت تا " کربــــلا" راهـــــی نیست...

24 آبان 1393 توسط برزيگر

 

Assalam12-1.gif
دلت کــ ه گرفـــت تا ” کربــــلا” راهـــــے نیست

شش-ســمت ِ دلـــت را بـــ ه ســمت ِشــش-گــوشــ ه کــن
چـــشـم فـــــرو بند دســـت برسیــنــــ ه بــگذار و لــــــب-گــــشا

الــســـــلام-علـیــــــک-یا-عطشــــــان.
Karblog.ir_013.jpg
 نظر دهید »

یا صاحب الزمان

24 آبان 1393 توسط برزيگر


خدایا دستت رو از روی  Space بردار

بس نیست این همه فاصله …!

*   برای تعجیل در ظهور زیباترین گل هستی صلوات   *


 نظر دهید »

یه روز یه ترک و یه رشتی و یه اصفهانی.....

21 آبان 1393 توسط برزيگر

 

یه روز یه ترک بود …

اسمش ستار خان بود، شاید هم باقر خان.

شجاع بود و نترس.

در دوران استبداد که نفس کشیدن هم جرم بود ، با کمک دیگر مبارزان ترک ، در برابر دیکتاتوری ایستاد

او برای مردم ایران ، آزادی می خواست

و در این راه ، زیست و مبارزه کرد و به تاریخ پیوست تا فرزندان این ملک ، طعم آزادی و مردمسالاری و رهایی از استبداد را بچشند.

یه روز یه رشتی بود…

اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی.

او می توانست از سبزی جنگل های شمال و از دریای آبی اش لذت ببرد و عمری را به خوشی و آرامش سپری کند

اما سرزمین اش را دوست داشت و مردمانش را

و برای همین در برابر ستم ایستاد

آنقدر که روزی سرش را از تنش جدا کردند.

یه روز یه اصفهانی بود…

اسمش حسین خرازی

وقتی عراقی ها به کشورش حمله کردند ، جانش را برداشت و با خودش برد دم توپ و گلوله و خمپاره.

کارش شد دفاع از مردم سرزمینش ، از ناموس شان و از دین شان.

آنقدر جنگید و جنگید تا در یکی از روزهای آن جنگ بزرگ ، خونش بر زمین ریخت و خودش به آسمان رفت.

یه روز یه ترک و رشتی و فارس و کرد و لر و اصفهانی و عرب و…!

تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند

و به صرافت شکستن قفل دوستی ما افتادند

و از آن پس “یه روز یه … بود” را کردند جوک تا این ملت ، به جای حماسه های اقوام این سرزمین که به عشق همدیگر ، حتی جانشان را هم نثار کرده اند ، به “جوک ها ” و “طعنه ها” و “تمسخرها” سرگرم باشند و چه قصه غم انگیزی!.

 

 نظر دهید »

تو کجایی...

29 شهریور 1393 توسط برزيگر


مثل هر بار برای تو نوشتم:


دل من خون شد ازین غم، تو کجایی؟

و ای کاش که این جمعه بیایی!

دل من تاب ندارد، همه گویند به انگشت اشاره، مگر این عاشق دلسوخته ارباب ندارد؟


تو کجایی؟ تو کجایی…
و تو انگار به قلبم بنویسی:

که چرا هیچ نگویند

مگر این منجی دلسوز ، طرفدار ندارد ، که غریب است؟

و عجیب است

که پس از قرن و هزاره

هنوزم که هنوز است

دو چشمش به راه است

و مگر سیصد و اندی نفر از شیفتگانش ، زیاد است

که گویند

به اندازه یک « بدر » علمدار ندارد!

و گویند چرا این همه مشتاق ، ولی او سپهش یار ندارد!

=-=-=

جواب امام زمان:

تو خودت!

مدعی دوستی و مهر شدیدی که به هر شعر جدیدی،

ز هجران و غمم ناله سرایی ، تو کجایی؟

تو که یک عمر سرودی «تو کجایی؟» تو کجایی؟

باز گویی که مگر کاستی ای بُد ز امامت ، ز هدایت ، ز محبت ،

ز غمخوارگی و مهر و عطوفت

تو پنداشته ای هیچ کسی دل نگران تو نبوده؟

چه کسی قلب تو را سوی خدای تو کشانده؟

چه کسی در پی هر غصه ی تو اشک چکانده؟

چه کسی دست تو را در پس هر رنج گرفته؟

چه کسی راه به روی تو گشوده؟

چه خطرها به دعایم ز کنار تو گذر کرد

چه زمان ها که تو غافل شدی و یار به قلب تو نظر کرد…

و تو با چشم و دل بسته فقط گفتی…

تو کجایی!؟ و ای کاش بیایی!

هر زمان خواهش دل با نظر یار یکی بود، تو بودی…

هر زمان بود تفاوت ، تو رفتی ، تو نماندی.

خواهش نفس شده یار و خدایت ،

و همین است که تاثیر نبخشند به دعایت ،

و به آفاق نبردند صدایت

و غریب است امامت

من که هستم ،

تو کجایی؟

تو خودت کاش بیایی

به خودت کاش بیایی…!

=-=-=-=-=

اللهم عجل لولیک الفرج

و جعلنا من خیر انصاره و اعوانه و شیعته

و المستشهدین بین یدیه

 

 1 نظر
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

دغدغه

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

بگرد

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس